پيوند ميان قرآن و اهل بيت، پيوند ميان نور و بينايي است. نور وحي در ذات خود روشن و روشنگر است، امّا بهرهگيري از آن، نياز به چشماني بصير و نافذ دارد و راهگذران طريق ديانت به ميزان بصيرت و بينايي خويش از آن سود ميجويند. همراه آمدن قرآن و اهل بيت، در كلام رسول اكرم (ص) و در حديث مشهور ثقلين، تأكيد و تأييدي است از سوي پيامآور وحي، بر اين رابطه وثيق و معتبر. و از آن جا كه پيامبر (ص) سخني جز به رضاي خداوند و اجازت وي نميگويد، پيوستگي قرآن و اهل بيت (ع)، پيوستگي است كه به اشارت وحي صورت گرفته است. اين همه، حكايت از اهميت مكتب تفسيري اهل بيت در تبيين معارف قرآن دارد. سوگمندانه، آنچه در قرنهاي نخستين تاريخ اسلام بر سر منابع روايي و آثار حديثي آمد و تنگناهاي عظيمي كه براي اهل بيت (ع) و ارائه معارف قرآني پديد آورد، سبب شد كه امّت اسلامي آن گونه كه بايد، از اين راه، سود نجويد و آن مقدار از ميراث گرانبها كه به زحمت و رنج برجاي ماند، به آساني ضبط نشود.
آنچه اينك از ميراث مكتب تفسيري اهل بيت (ع) براي ما درخور دستيابي است، مجموعه رواياتي است كه در تفاسيري چون: برهان، نورالثقلين، تفسير عياشي، تفسير قمي و ... گردآمده و برجاي مانده است. تحقيق در اين منابع تفسيري و ساير منابع حديثي، اين واقعيت را بر محقق آشكار ميسازد كه آنچه از تفاسير اهل بيت (ع) باقيمانده در برابر آن اندازه از آيات قرآن كه ميبايست تفسير شود و به ما برسد، حجم بايستهاي نيست! جامعهشناسي عصر زندگي اهل بيت (ع) و شناسايي شرايط سياسي و اجتماعي حاكم بر آن عصر، تا حدّ زياد و در خور قبولي پرده از اين راز برميدارد كه چرا احاديث تفسيري اهل بيت در همه آيات و در همه ابعاد قرآني به اندازه كافي، در اختيار نيست؛ چه اين كه حساسيّت حاكمان صدر اسلام، نسبت به خاندان پيامبر و تلاش آنان براي ناشناخته ماندن ايشان در ميان جامعه و مطرح نشدن نام و مقام و جايگاه و لياقت و برتري آنان از يك سو و تعصّبهاي قومي و ركود فرهنگي جامعه از سوي ديگر، سبب شد، تا زبان گوياي معارف وحي، زمينه بروز و ظهور نيابد، چنانكه امام سجاد (ع) فرمود: «انّي لاكتم العلم جوهره.» 1 [از سرناگزيري] جوهره و حقيقت دانش را، مكتوم ميدارم و ابراز نميكنم. از سوي ديگر، آنچه از حقايق تفسيري كه بيان داشتند، به دليل مغلوب بودن سياسي شيعه، از ذهن نخستين شاگردان و مخاطبان ائمه و صميميترين يارانش به آن سو نرفت و به نسلهاي بعد منتقل نگرديد.
جداماندگي ميراث تفسيري اهل بيت (ع) تنها از سوي بيگانگان با ولايت و امامت نبوده است، بلكه اكنون سخن از خوديهاست، سخن از شيفتگان مكتب علمي و عملي عترت است كه مجموعههاي حديثي و تفسيري را به نقد و بررسي ننشستهاند و به پالايش اين منابع، آن گونه كه بايد همّت نگمارده و سره را از ناسره جدا نكردهاند. بلي! مقالههايي درباره برخي كتابهاي تفسيري منسوب به اهل بيت تدوين شده است، امّا يكايك روايات مورد نقد قرار نگرفته است و اين مشكل، اختصاص به روايات تفسيري ندارد، بلكه بيشتر احاديث اخلاقي و اعتقادي و بيانگر احكام مستحبي چنين هستند. چه بسا محققان، در اين كه تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) از آن حضرت باشد، ترديد كرده باشند، ولي در لابهلاي روايات آن، بيانهايي ديده شود كه از نظر استحكام متن و والايي محتوا، اهل نظر را متقاعد سازد كه آن سخن از معصوم صادر شده است، مانند روايتي كه ذيل داستان هاروت و ماروت، در تفسير يادشده آمده است. 2 اين در حالي است كه گاه در منابع معتبر حديثي و تفسيري، روايات سست و غير درخور اعتمادي ديده ميشود.3 از ديگر وجوه دورافتادگي ميراث تفسيري اهل بيت (ع) اين است كه اصلها و قاعدههاي جاري در تفسير ايشان و شيوه بيان و تبيين نكتههاي تفسيري در سخنان آنان و همچنين برخي پرسشهاي جدّي كه در استفاده از احاديث تفسيري مطرح است، مورد كندوكاو بايسته قرار نگرفته است. اكنون در اين نوشته، ما برآنيم تا بخشي از اين راه ناپيموده را بپيماييم و با عنايت حقّ، گامهايي بر گامهاي پيشين بيفزاييم. روشن است كه جبران خلأ نخست، يعني پالايش منابع حديثي و نقد يكايك احاديث تفسيري، كاري است كارستان و فراتر از مجال يك يا چند كتاب! ولي در مقوله دوّم؛ يعني بررسي مباني، روشها و اسلوب بيان، ميتوان حضوري هرچند مقدّمي و گذرا داشت. بدان اميد كه گشايش راهي باشد در پيش روي اهل درنگ و تحقيق، ولي در همين آغاز به كاستيهاي كار خويش اقرار داريم، چه اين كه مقوله يادشده نياز به كار و تلاش فزونتر دارد.
از پرسشهاي آغازين كه پيش از ورود به تحقيق در متن روايات تفسيري اهل بيت، رخ مينمايد، اين است كه: بيشتر روايات تفسيري از گونه خبر واحدند و خبر واحد، مايه گمان است و نه يقين! اين در حالي است كه تفسير قرآن، بيان مراد خداوند است و براي شناخت معارف وحي و مرادهاي پروردگار، اعتماد به گمان و منابع گمانآور كافي نمينمايد، چه اين كه قرآن خود مردمان را از پيروي گمان پرهيز داده و سخن مبتني بر گمان را در مسائل ديني، افتراي به خداوند دانسته و دست گمان را از رسيدن به حق كوتاه شمرده است: «وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» نجم / 28 آنان هرگز به اين سخن [انكار آخرت و ...] دانشي ندارند، تنها از گمان پيروي ميكنند با اين كه گمان هرگز انسان را از حقّ بينياز نميكند. «وَلا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا» اسراء/36 از آنچه بدان آگاهي نداري پيروي مكن، چرا كه گوش، چشم و دل، همه مسؤولند. «... قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ» يونس / 59 ... بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده است يا بر خدا افترا ميبنديد [و از پيش خود حلال و حرام ميكنيد] در اين صورت، چگونه ميتوان به وسيله روايات گمانآور، تفسير كلام الهي را از راه اخبار آحاد و منابع گمانآور دريافت. دغدغه گمانآوربودن خبر واحد، تنها در قلمرو تفسير مطرح نيست، بلكه در فقه الاحكام نيز به گونه جدّي مطرح بوده است و موضوع اعتبار خبر واحد بيش از آن كه از سوي مفسران مورد داوري قرار گيرد به وسيله فقيهان و اصوليان مورد بحث و كندوكار قرار گرفته است و در نتيجه بحث از اعتبار و حجّت بودن خبر واحد به يكي از بحثها و مسائل مهم علم اصول تبديل شده است. چه اين كه چشم پوشي از اخبار آحاد به معناي كنار گذاشتن بخش مهمي از احكام و حدود الهي بود. شايان يادآوري است كه موضوع حجّت بودن و حجّت نبودن خبر واحد، در زمينه تفسير تا بدين پايه سرنوشت ساز و حساس نبوده و نيست؛ چه اين كه ميتوان به وسيله عقل (كه از سوي خود قرآن به عنوان وسيله معتبر و درخور اعتماد در فهم كلام الهي معرفي شده است) و نيز با تكيه به ظاهر قرآن با استفاده از ابزارهايي كه در فهم لغت قرآن كارآيي دارد و يا از راه اخبار قطعي و متواتر به فهم تفسير قرآن نائل آمد و مواردي را كه از دايرة اين سه خارج باشد، به اهل آن واگذارد. با اين همه، نميتوان در مقوله تفسير به آساني چشم بر همه روايات آحاد فروبست و از آنها صرفنظر كرد، زيرا در اين اخبار آحاد، بيانها و اشارتها و روشنگريهايي است كه مفسّر نميتواند خود را بينياز از آنها ببيند و اگر روايات آحاد كنار گذاشته شود، بخش مهمي از احاديث تفسيري از دست ميرود! از اين روي، هرچند به اجمال، نگاهي به مبحث حجّت بودن خبر واحد در زمينه تفسير خواهيم داشت.
از آن جا كه كار مهم ما در اين نوشته، بررسي روايات تفسيري است، همواره نگاهمان بدان سوي خواهد بود. خبر واحد بر دو گونه است: 1. خبر واحد همراه با نشانههاي علمآور 2. خبر واحد بدون نشانههاي علمي آنچه از اين دو قسم نياز به درنگ دارد، قسم دوّم است، چرا كه خبر واحد اگر با نشانههاي علمي همراه باشد، نزد اماميه و اهل سنّت حجّت است و ترديدي در آن نيست، چنانكه برخي بدان اشارة روشن كردهاند: «خبر واحد، خبري است كه حدّ تواتر نرسد، گاه مفيد علم است با اين كه راوي خبر، يك شخص است و آن وقتي است كه خبر واحد همراه نشانهاي باشد كه سبب علم انسان به راستي آن خبر شود، ترديد نيست كه چنين خبري حجّت است و در آن بحثي نيست ...» 4 علامه طباطبايي در حجت بودن اين گونه از خبر، سازگاري با قرآن را شرط كرده است: «... خبر واحد حجّت نيست، مگر اين كه همراه با نشانههاي علمآور باشد، يعني اطمينان شخصي براي انسان بياورد كه در اين صورت، فرق نيست كه اين گونه خبر، در موضوع اصول دين باشد يا ارزشها و يا غير اينها ... البته تمام آنچه گفتيم در وقتي صحيح است كه اين خبر مخالف با قرآن نباشد ...»5 امّا قسم دوّم خبر واحد كه همراه با نشانههاي علمي نيست حجت بودن آن مورد مناقشه است. بيشتر دانشمندان اهل سنّت اين گونه خبر را نيز حجّت و معتبر دانستهاند، به شرط اين كه داراي ويژگيهاي لازم باشد و خبر صحيح شناخته شود. آنان در حجت بودن خبر واحد گمانآور، بين روايات فقهي و تفسيري، تفاوت قائل نشدهاند. ابوحامد غزالي در كتاب: المستصفي من علم الاصول در مقام استدلال براي حجت بودن خبر واحد، از جمله به عمل اصحاب پيامبر (ص) اشاره دارد و رواياتي را نقل ميكند كه در آن روايات ابن عباس براي ثابت كردن يك نظريه تفسيري به خبر واحد اعتماد كرده است.6 روايت يادشده در زمينه تفسير آيات 60 تا 82 سوره كهف است كه سخن از سفر خضر و همراه او در اين سفر شگفت دارد. بنابراين، غزالي فرقي در حجت بودن خبر واحد گمانآور از آنرو كه خبر واحد دربردارنده حكم فرعي است يا مفاد تفسيري دارد، نميبيند. وي در ادامه استدلال آورده است: «به تواتر ثابت شده است كه پيامبر (ص) فرمانداران و قاضياني را به اين سوي و آن سوي ميفرستاد، در حالي كه آنان آحاد بودند ... فرستادن ايشان تنها براي گرفتن صدقات نبود كه براي آموزش دين، قضاوت در درگيريها و شناساندن احكام شرع نيز بود.»7 فخررازي نيز، در بحث خبر واحد پس از يادكرد دليلهاي عقلي و نقلي مخالفان، حجت بودن خبر واحد، مبتني بر اين كه خبر واحد، گمانآور است و گمان اعتبار ندارد، مينويسد: «عمل مسلمانان دليلهاي منكران اعتبار حجت بودن خبر واحد را نقض ميكند، زيرا مسلمانان در فهم احكام شرعي و اداي شهادت و امور روزمرّه زندگي به خبر واحد گمانآور عمل ميكنند ... بلكه بايد گفت همه اهل عالم به گمان اعتنا دارند و در امور خوردن، آشاميدن، درمان، سفر و تجارت براساس گمان عمل ميكنند.»8 دانشگاه الازهر مصر، در تلاش براي قانونمند كردن تحقيقات تفسيري و قرآني، بيانيهاي دارد كه در آن آمده است: «در تفسير قرآن، بايد از اسباب نزول و روايات تفسيري به گونهاي بحث شود كه با نقد و جرح و تعديل، موارد درست و سست آن همراه با ذكر دليلهاي كافي آورده شود ...»9 در اين بيانيه، تنها از درستي و نادرستي خبر سخن به ميان آمده است و در اصل به واحدبودن و گمانآور بودن يا متواتر بودن آن اشاره نشده است.
در ميان علماي شيعه نسبت به حجت بودن خبر واحد گمانآور سه نظريه وجود دارد: 1. بياعتباري خبر واحد هم در فقه و هم در تفسير و ... سرشناساني كه اين ديدگاه را باور دارند، عبارتند از: سيدمرتضي، ابن زهره، ابن ادريس و طبرسي، ولي شايان توجه است كه همينان، در گاه عمل، به ديدگاه خود پايبند نماندهاند و در فقه و تفسير به اخبار آحاد اعتماد و استناد كردهاند. چه اين كه شيخ اعظم انصاري، مواردي را نام ميبرد كه اساس عمل نامبردگان، خبر واحد گمانآور بوده است.10 2. اعتبار و حجت بودن خبر واحد گمانآور در احكام فرعي فقهي و حجت نبودن آن در تفسير قرآن. شيخ طوسي، از پيشينيان و علامه طباطبايي، از پسينان در شمار معتقدان ديدگاه دوم قرار دارند. شيخ طوسي در عده الاصول مينويسد: «كساني كه در مسائل فقهي به خبر واحد عمل ميكنند بر دليلهاي قطعي از قرآن، سنّت و اجماع تكيه دارند كه خبر واحد را معتبر ميداند. در اين صورت، عمل به خبر واحد، در واقع عمل به غيرعلم، نيست.»11 همو، در مقدّمه تفسير تبيان مينويسد: «هرگاه آيهاي ظهور در مراد پروردگار ندارد، نميتوان در تفسير آن اعمال نظر كرد و نيز نميتوان در فهم و تفسير آيه به خبر واحد تكيه زد، به ويژه آن گاه كه تفسير آيه مربوط به اصول باشد، براساس خبرهاي واحد و خبرهاي شاذ نميشود عمل كرد و اظهارنظر قطعي داشت و چنين خبري را شاهد بر كتاب الهي قرار داد ...»12 علامه طباطبايي، از خبر واحد گمانآور اين گونه ياد كرده است: «آنچه هم اكنون مورد پذيرش عالمان و انديشهوران است، اين است كه خبر متواتر يا خبر داراي نشانههاي قطعي، بدون شك حجّت است و امّا غير اين دو، جز در احكام فرعي حجيّت و اعتبار ندارد ...»13 با اين همه، شيخ طوسي در تفسير قرآن، خواسته يا ناخواسته به اخبار آحاد اعتماد كرده است و حتّي گاهي بدون جست و جو و تحقيق كافي، از درستي و نادرستي خبر، آن را ملاك و مبناي تفسير آيات قرار داده است. شيخ در تفسير آيات يازدهم تا پانزدهم از سوره مباره نور كه از قصّه «افك» سخن ميگويند، خبر واحدي را ملاك تفسير آيه قرار داده است.14 چنانكه شيخ طبرسي در مجمع البيان15 و شيخ ابوالفتح رازي در روض الجنان و روح الجنان16نيز براساس همان خبر واحد به تفسير آيه پرداختهاند و از اين روست كه برخي محققان معاصر بر شيخ طوسي و پيروان وي خرده گرفتهاند و نوشتهاند: «شيخ طوسي و عالمان پس از ايشان، معيارهايي را كه براي پذيرش حديث فقهي به كار ميبردهاند، در مورد اين دو خبر [خبر افك عايشه و خبر افك ماريه قبطيه] به كار نبردهاند و بدون هيچ قيد و شرطي، خبر را پذيرفته و در كتابهاي خود ثبت كردهاند.»17 3. اعتبار وحجت بودن خبر واحد گمانآور، هم در بحثهاي فقهي و در زمينه شناخت احكام فرعي شرعي و هم در معارف تفسيري. ديدگاه اخير، در ميان پسينيان و عالمان معاصر، بيشترين طرفدار را دارد. البته برخي از معتقدان به اين ديدگاه از راه گسترش مفهومي در تعريف حجت بودن خبر واحد به اين فراگيري رسيدهاند و گروهي با استناد به انسداد باب علم و علمي و دستهاي از راه دليل عقلي و بناي عقلاء. از عبارت برخي صاحبنظران كه در ذيل ميآوريم راه نخست و سوّم استفاده ميشود: «معناي حجت بودن امارهاي كه نظر به واقع دارد [مانند خبر واحدي كه ميخواهد واقع را گزارش دهد] اين است كه اماره حكم علم را دارد، پس هرچه به علم و يقين مترتب ميشود، بر اماره [دليل گمانآور معتبر، مانند خبر واحدي كه گمان قوي بياورد] مترتب خواهد شد ... دليل اين مدّعا سيره خردمندان است كه با دليل معتبر گمانآور همان رفتار را دارند كه با دليل علمآور و يقيني.»18 برخي ديگر از راه باب انسداد علم و علمي وارد شده و گفتهاند: «هرگاه براي به دست آوردن دانشهاي ديني، چه مسائل فرعي شرعي و چه ساير باورها و معارف عقيدتي، راه علمي و يقينآور در اختيار نباشد، چون كسب معارف دين ضروري است، به ناگزير بايد به گمان قوي اعتماد كرد و به دلايلي كه گمان قوي را ارمغان ميدهند، تكيه كرد.»19 در باور اين گروه، خبر واحد داراي شرايط، حتّي در جايي كه ناسازگار با ظاهر قرآن باشد، نيز حجت و معتبر است و تنها ناسازگاري با ظاهر قرآن، سبب نميشود كه از حجت بودن ساقط شود، زيرا كه دليلها و مدركهاي حجت بودن خبر فراگير است: «اگر دليل حجت بودن خبر واحد بناي عقلا باشد، در بناي عقلا، ميان خبر واحدي كه موافق يا ناسازگار با ظاهر قرآن باشد، فرقي نيست.»20 ديدگاه درست در نگاه ما اين است كه خبر واحد گمانآور، هرگاه شرايط اعتبار را دارا باشد، به همان دليل كه در فقه و احكام علملي معتبر است در بيان مفاهيم آيات وحي و مرادهاي خداوند نيز اعتبار دارد؛ زيرا مگر جز اين است كه سنّت (حتي در احكام فرعي) نوعي تفسير قرآن است و اجزاء و شرايط احكام كلي قرآني را بيان ميكند. چگونه درخور پذيرش است كه گفته شود كه خبر واحد معتبر، اگر درباره آيات الاحكام قرآن باشد، حجت است، ولي همان روايت اگر دربردارندة تفسير و تبيين مفاهيم غيرفقهي آيه باشد، اعتبار ندارد! نهايت در روايات تفسيري افزون بر درستي سند، شرط مهمتري وجود دارد كه كمتر به آن توجه شده است و آن شرط ناسازگارنبودن روايت، با ظاهر قرآن است. (روشن است كه ناسازگارنبودن با قرآن،معنايي گستردهتر از هماهنگي با قرآن دارد) ناديده گرفتن اين شرط، سبب شده است كه روايات ساختگي و اسرائيلي به طور گستردهاي در قلمرو تفسير قرآن وارد شوند و ويرانگريهاي بسياري در باورهاي اصلي و فرعي ديني به وجود آورد. متأسفانه روزگار درازي، مفسران از رويارويي جدّي با روايات تفسيري ناسازگار با ظاهر قرآن خودداري ورزيدند به اين گمان كه رويات از صحابه يا اهل بيت نقل شده است! خوشبختانه در سده اخير، شماري از علماي شيعه و سني، اين شهامت را به خرج دادهاند كه پالايش روايات تفسيري را با خود قرآن انجام دهند، افرادي چون محمد عبده و علامه طباطبايي كه اصل عرضه حديث بر قرآن را از پايههاي استوار كار تفسيري خود قرار دادهاند و معتقدند: «بيتوجهي به سازگاري و ناسازگاري روايات با قرآن و بسنده كردن به اعتبار سندي روايات و باركردن مدلول روايات بر قرآن، كه برخي مفسران گرفتار آن شدهاند، كاري است بيدليل و بياعتبار.21
هرگاه كلامي، پيامي ژرف و مهم و سرنوشت ساز داشته باشد، به طور معمول، يك بعدي و قشري نخواهد بود، بلكه باتوجه به ظرافت و دقّت و همه سويه نگري آن، از نوعي ژرفا و لطايف و دقايق برخوردار است و نيازمند درنگ و تدبّر و تفسير و در اين راستا، گاه نياز به تفسير لفظي است و گاه نياز به تفسير معنوي. تفسير لفظي آن است كه مفهوم و معناي كلام در لغت بيان شود، براي كسي كه جاهل به آن كلام است. تفسير معنوي، تعيين و مرزبندي نمونه لفظ در خارج است و مشخص كردن مرزهاي نمونه خارجي. مثلاً در تفسير جمله «و انزلنا الحديد فيه بأس شديد ...» كه در آيه بيست و پنجم از سوره مباركه حديد واقع شده، يك بار سخن بر سر اين است كه واژههاي: «انزل» و «حديد» در لغت چيست؟ در پاسخ گفته ميشود كه «فروفرستاده» و «آهن». بار ديگر، سخن در تعيين مراد و نمونه خارجي اين دو لفظ است كه مقصود از فروفرستادن حديد از آسمان چيست و آن آهن كه از آسمان نازل شده كدام است؟ در اين مرتبه اين دو واژه بايد تفسير معنوي شوند و تفسير لغوي كافي نيست.22 چنانكه پيداست، تفسير لفظي، در حقيقت بيان معناي لغوي است و اين، با اهميتي كه دارد، كاري آنچنان ژرف و پيچيده به شمار نميآيد، در حالي كه در تفسير معنوي، در فهم واژهها، نياز به كتاب لغت نيست، بلكه ملاك شناخت آنهاست. از اين روي، بخش اصلي تفسير اهل بيت بر محور تفسير معنوي قرآن، دور ميزند و نه تفسير لفظي و لغوي آيات وحي. براي ثابت كردن اين نظريه، نخست بايد اصل نياز قرآن به تفسير معنوي و دليلهاي وجود زمينهاي را در قرآن، به اثبات رسانيم، تا در مرحله بعد، نمونههاي تفسير معنوي اهل بيت را بنمايانيم.
تفسير معنوي، در جايي ضرورت دارد كه الفاظ به كار رفته در يك سخن، غير از مفهوم لغوي، زواياي ديگري نيز داشته باشد؛ مثلاً، مشترك بين چند فرد باشد، يا مطلق، عام، مجمل و كلي باشد و يا احتمال برود كه گوينده كلام، به هر دليلي، غير از معناي لغوي لفظ را قصد كرده است و يا اين كه كلام از ژرفا و وجوهي برخوردار باشد كه معناي لغوي، يكي از وجوه آن به حساب آيد، نه تمام محتوا و مفهوم آن كلام. قرآن كريم، كه كلام وحياني خداوند است، از آن سبب كه كتاب هدايت و نور و روشنگر براي همه آدميان است، بايد درخور فهم بشر عادي باشد و هر انساني بتواند به فراخور حال، آن را بفهمد و به مقصود آن دسترسي پيدا كند. بدين سان است كه قرآن خود را به «هدي للنّاس» «كتاب مبين» و ... توصيف ميكند و از عموم مردمان دعوت ميكند تا در آن تدبر كنند: «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» محمد / 24 آيا آنان در قرآن تدبر نميكنند، يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟ روشني هدايت قرآن، بدان معنا نيست كه قرآن در سطح پايينترين گروههاي فرهنگي جامعه سخن گفته باشد و سطوح بالاتر علمي مجالي براي كندوكاو و درنگ و تدبّر در آن نيابند و خويش را در ساحت قرآن، نيازمند نبينند! بلكه اين ويژگي كلام وحي است كه هم توده مردم از آن پيام هدايت ميگيرند و هم نكتهها و رازها براي اهل دانش در آن نهفته است، آن هم نكتهها و رازهايي كه هرگز پايان نمييابد، چنانكه پيامبر (ص) فرموده است: «لاتحصي عجائبه و لاتبلي غرائبه.»23 يا حضرت علي (ع) در نهج البلاغه ميفرمايد: «انّ القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لاتفني عجائبه و لاتنقضي غرائبه.»24 همانا قرآن در ظاهر چشمنواز و در باطن ژرف است، شگفتيهاي آن نابود نميشود و نكتههاي آن پايان نمييابد. از امام صادق (ع) روايت شده است: «انّ القرآن تبيان كلّ شيء حتّي و الله ما ترك شيئاً يحتاج العباد اليه الاّ بيّنه للنّاس.»25 قرآن بيان هر چيزي است. به خدا سوگند چيزي مورد نياز بندگان نبوده، جز آنكه خدا در آن بيان فرموده است. البته اين تصريح خود قرآن است: «مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ» انعام / 38 روشن است كه اين رازهاي پايانناپذير و اين گستره بيكران مفاهيم و معارف كه در مجموعهاي به عنوان قرآن گردآمده است، در همه قسمتها به شرح يادنشده، بلكه اشارتي بدانها شده تا بخشي از آنها را صاحبان دانش و بينش فزونتر دريابند و قسمتي از آنها را «اهل ذكر» و «راسخان در علم» شرح دهند. مفاهيمي چون، لوح، قلم، عرش، كرسي، ملكوت آسمان و زمين، فرشتگان، اسماء و صفات الهي، نزول كتاب، حديد، ميزان آسماني، جن، شيطان، بازگشت انسانها به خدا، ميزانهاي اخروي، جهنّم، بهشت و ... كه هيچ يك با ابزار، وسائل و حواس بشري قابل درك و ارزيابي نيست و عقل انسان نيز بدون هدايت از سوي راهنماي خبير، ره به جايي نميبرد و دانستن زبان عربي براي رسيدن به واقعيت مفهوم و مراد اين گونه آيات كه بخش بزرگي از قرآن را تشكيل ميدهند، بسنده نميكند. اين است كه قرآن، افزون بر تفسير لفظي و لغوي، نيازمند تفسير معنوي نيز هست و اين نياز، نه دليل كاستي، كه نشان اهميت و ژرفاي مفاهيم آن است. به تعبير ديگر، اين انسان است كه گاه به دليل ناآشنايي با زبان عرب، يا وجوه گوناگون معاني لغوي، ناگزير است براي فهم ظاهر قرآن به لغت مراجعه كند و اين است كه به دليل نوسان اطلاعات و ادراكات خود در طول زندگي و در سير تكاملي دانش بشري نيازمند، بازنگري و دقّت و كندوكاو مداوم در فهم معارف وحي است كه اين دو نياز انسان يكي به وسيله تفسير لفظي و ديگري با تفسير معنوي برآورده ميشود.
كاوش در روايات تفسيري اهل بيت مينماياند كه اهتمام ايشان و تأكيد آنان در زمينه تفسير معنوي قرآن بوده است و تفسير لفظي قرآن در روايات تفسيري ايشان اندك است و اين ميتواند بدان جهت باشد كه تفسير لفظي، كاري چندان پيچيده و دور از دسترس نبوده، بلكه لغت شناسان با اندكي بازكاوي و دقّت ميتوانستهاند به آن برسند، ولي اين تفسير معنوي قرآن استكه نياز به آگاهيهاي ژرف ديني و آشنايي با روح فرهنگ قرآني دارد و اين چيزي نيست كه همواره از منابع دانش و تجربههاي بشري، ارتزاق كند، بلكه تفسير معنوي كتاب الهي، ويژه كساني است كه در قرآن به عنوان «اولوالالباب»، «اهل الذّكر»، «مطهرون» ياد شدهاند و اهل بيت كاملترين و بارزترين نمونههاي اين عناوين هستند؛ چه اين كه پيامبر در حديث مشهور متواتر ثقلين، ايشان را از قرآن و قرآن را از ايشان جداييناپذير معرّفي كرده است و رهيابي امّت به زلال هدايت را بسته به جادنشدن از قرآن و اهل بيت دانسته است. صدرالدين محمد شيرازي (ملاصدرا) در ارتباط با ژرفاي مفهومي قرآن و دستهبندي انسانها نسبت به درك مفاهيم قرآني مينويسد: «... و تمام سخن اين كه: براي قرآن درجات و منازلي است، چنانكه براي انسان مرتبهها و مقامهايي است. پايينترين مرتبههاي قرآن، بسان پايينترين مرتبههاي انسان است و آن همان قرآن ميان دو جلد است، همان گونه كه پايينترين درجههاي انسان، پوست و بشره اوست، براي هر درجه از قرآن، حاملاني است كه آن درجه را حفظ و كتابت ميكنند و مس نميكنند [و درنمييابند] قرآن را در هر درجهاي، مگر پس از آن كه پاكيزه و پيراسته از آلايش متناسب با همان درجه باشند. توده انسانها تنها به پوسته و خطها و معاني ظاهر قرآن ره مييابند ... امّا جان و مغز و راز قرآن را جز صاحبان خرد ناب درنمييابند و رسيدن به روح قرآن از راه علوم آموختني و فراگرفتني ميسّر نيست كه علم لدنّي و موهبتي ميخواهد.»26
چنانكه اشارت رفت، رسول گرامي اسلام (ص)، در حديث بسيار مهم ثقلين، به امت خويش سفارش كرده است، تا به قرآن و عترت تمسّك جويند و ثمره تمسّك به آن هر دو را نجات يافتن از گمراهي معرفي ميكند: «... فتمسّكوا بهما لن تضلّوا أبداً ...»27 توجه ويژه پيامبر به عترت خويش، نه از سر نگهداشت خويشاوندي است، چه اين كه ساحت آن گرامي از چنين گمانههايي به دور است و روابط نسبي، در فرهنگ انبيا نميتواند، مايه برتري باشد، بلكه تعبير عترت يا اهل بيت، تنها عنوان مشير است و آنچه فلسفه و علّت اصلي اين ارتباط را مينماياند، تعبير «لن تضلّوا أبداً» است. يعني آنچه اهل بيت را همراه و نزديك قرآن ساخته، شآن بيانگري و تفسير و تبيين آنان است تا بدان جا كه دورماندن از مكتب تفسيري آنان و بسنده كردن به تفسير لغوي و فهم ظاهري قرآن، مايه گمراهي است. رجوع به ديدگاه ائمه در توضيح معاني لغوي واژهها و تفسير لغوي و لفظي به اين پايه از اهميت نيست، اگرچه ائمه با فصيحترين لغت رايج در ميان عرب آن روز، كه همان لغت قريش بود، آشنا بودند و از نظر لغتشناسي و فصاحت و بلاغت گفتاري در اوج، قرار داشتند و اصحاب پيامبر، همچون ابن عباس، گاه در دانستن و آموختن معاني واژهها به سخنان و كلمات علي (ع) استشهاد ميكردند، ولي آنچه رابطه مستقيم و تنگاتنگ با هدايت و گمراهي امّت دارد، بخش تفسير معنوي قرآن و تعريف، تحديد و شناساندن واقعيتهاي معارف آن است. تفسير معنوي قرآن است كه گذرگاهي باريك و لغزنده و توجيهپذير است و گذر از آن بيراهنما، خطرآفرين. امام علي (ع) باتوجه به همين واقعيت بود كه در واقعه نهروان به ابن عباس سفارش كرد كه وي در بحث و استدلال با خوارج نبايد از طريق قرآن وارد شود، زيرا قرآن داراي وجوه گوناگون و درخور حمل بر معاني گوناگون است: «... لاتخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه ...»28 در عرصه تأويل و تفسير معنوي قرآن است كه نااهلان، توجيهها و تأويلات ناروايي كه از ساحت ملكوتي آن به دور است، به نام تفسيرِ مراد كلام الهي به خورد انسانها ميدهند، همچون تفسير «ايمان به غيب» به مبارزه مخفي و پنهاني و تفسير معاد و سراي ديگر و بهشت به عاقبت تكامل جوامع انساني و پديد آمدن جامعه بيطبقه توحيدي و ديگر ياوه سراييها. اهتمام اهل بيت به تفسير معنوي قرآن، هرگز به مفهوم ناديده انگاشتن تفسير لفظي و نفي حجت بودن ظاهر قرآن نبوده است، آن گونه كه برخي به بهانه تفسير باطن و كشف معاني قرآن، به ظاهر قرآن پشت كردهاند و مدلول ظاهري واژگان قرآن را مراد جدّي خداوند ندانستهاند! بلكه در تفسير اهل بيت، ظاهر و باطن قرآن مورد توجهند؛ زيرا در بسياري از احكام و عقايد، ايشان به ظهور قرآن استناد كردهاند و البته در همه زمينهها محدود به ظاهر نماندهاند، ولي آن جا كه به تفسر باطني پرداختهاند، هرگز ظواهر را از اعتبار و حجت بودن نينداختهاند.
براي نماياندن اين حقيقت كه در روايات دوران نخستين، گرايش تفسير اهل بيت به سمت تفسير معنوي بوده و به طور معمول ديگر مفسران، نظر به تفسير لفظي داشتهاند، به مواردي اشاره ميكنيم. 1. آيه هفدهم از سوره بقره از آياتي است كه صفات منافقان را به تصوير ميكشد و در قالب تمثيل به مجسّم ساختن صفات دروني و فكري و فرجام كار ايشان، پرداخته است، تا آن جا كه ميفرمايد: «... ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لا يُبْصِرُونَ» آنچه ساير مفسران در تفسير آيه آوردهاند از اين قرار است: * تفسير قرطبي: «ذهب و اذهب، هر دو از ريشه ذهاب گرفته شده و به معناي زوال شيء است. «و تركهم»؛ يعني وانهاد ايشان را. «في ظلمات» جمع ظلمت است. اعمش، «ظلمات» را به سكون لام قراءت كرده است از باب برابري با اصل [چون اصل آن ظلمه و لام آن ساكن است]. كساني كه «ظلمات» را به ضم قراءت كردهاند، بدان جهت است كه فرق بين حالت اسمي و وصفي گذاشتهاند. واشهب عقيلي به فتح لام، «ظَلَمات» خوانده است. بصريون، در توجيه مفتوح خواندن لام، گفتهاند: فتح سبكتر از ضم است. كسائي گفته است: «ظلمات جمع الجمع است، زيرا كه جمع ظلمت «ظُلَم» و جمع «ظُلَم»، «ظلمات» است.» «لايبصرون»، اين جمله استقبال و در موضع حال آورده شده است، گويي گفته شده: «غير مبصرين» [در حالي كه نميبيند] و بنابراين، وقف در «ظلمات» جايز نيست ...»29 * تفسير اهل بيت ذيل آيه اين گونه است: ابراهيم بن ابي محمود ميگويد: از امام رضا (ع) درباره اين آيه: «و تركهم في ظلمات لايبصرون» پرسيدم. آن حضرت فرمود: «واژه «ترك» به آن معنا كه وصف بندگان قرار ميگيرد، در مورد خدا صادق نيست، بلكه اين واژه، در وصف خداوند، به معناي اين است كه علم خداوند، به بازنگشتن آنان از كفر و گمراهي باعث گرديده است كه امداد و لطف الهي، شامل حال آنان نگردد و آنان را به حال خود ايشان وانهد.»30 چانانكه پيداست، امام، در مقام بيان يك مفهوم معرفتي اعتقادي است و نه معناي لغوي و لفظي. 2. محمد بن جرير طبري در تفسير آيه: «وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا ...» (نساء/ 5) مينويسد: «اهل تأويل در اين كه مراد خداوند از «سفهاء» چه كساني هستند، اختلاف نظر دارند و هر كدام نظري دادهاند: 1. زنان و اطفال. 2. خصوص اطفال. 3. فرزنداني كه رشد عقلي ندارند. 4. خصوص زنان. امّا درستتر اين است كه بگوييم معناي عام سفيه مراد آيه است و نه تنها يكي از نمونههاي يادشده. بنابراين، سفيه چه صغير باشد و چه كبير، زن باشد يا مرد، نبايد اموال را بدانان سپرد. كساني كه گفتهاند مقصود از «سفهاء» تنها زنانند، اين واژه را به گونهاي نادرست معني كردهاند؛ زيرا عرب كلمة «فعيل» را بر وزن «فعائل» و «فعيلات» جمع ميبندد، مانند «غريبه» كه «غريبات» و «غرائب» جمع بسته ميشود و امّا «غرباء» جمع «غريب» است و مذكّر...»31 در ذيل همين آيه، ابوبصير از امام صادق (ع) نقل كرده است: رسول خدا (ص) فرمود: «به شرابخور صدقه ندهيد، اگر چيزي را به شما خبر داد، باور نكنيد و اگر خواستگاري كرد، زن ندهيد، اگر مريض شد عيادت نكنيد، اگر درگذشت تشييع نكنيد. نزد او امانتي نگذاريد و اگر گذاشتيد و تلف كرد، خداوند نه عوض آن را در دنيا و نه پاداش آن را در آخرت به شما نميدهد؛ زيرا كه خداوند در كتابش فرموده است: «و لاتؤتوا السّفهاء أموالكم» و چه كسي سفيهتر از انسان شرابخوار است.»32 چنانكه روشن است، خميرمايه اصلي و جان تفسير و فهم آيه در گرو تفسر معنوي صحيح از «سفهاء» و تعيين و تشخيص مراد و مقصود از آن در خارج است و گرنه تفسير لفظي آن روشن است. ابن جرير طبري با همة چيره دستي در تفسير قرآن، پنج احتمال را در تفسير معنوي «سفهاء» ذكر كرده و بعضي را با كمك از دستور زبان عربي، كه زبان قرآني است، مردود شمرده است. با اين حال، ذهن وي به نمونة ديگر نرسيده است و آن نمونهاي است كه از سوي امام صادق (ع) معرفي شده است. شايان يادآوري است كه ارزش تفسيري اين روايات، تنها شناخت يك مصداق جديد براي واژه «سفهاء» نيست، بلكه اين گونه نگرش به قرآن، روش فهم و درك و استنباط از كلام وحي را مينماياند و تعليم ميدهد.
بخش درخور توجهي از روايات تفسيري اهل بيت، بيان نمونهها و نمودن نمادها و نشان دادن نمونههاي عيني و خارجي براي حقايق و اشارههاي قرآني است. علامه طباطبايي مينويسد: «تفسير قرآن از راه بيان نمونه، خود يك از شيوههاي تفسيري است و به دليلهايي كه پس از اين خواهيم گفت، اين روش، تنها از راه اهل بيت و يا باتوجه به قواعد و اصولي كه از سوي آنان رعايت شده است، امكانپذير است.»33 اصل وجود اين روش در مكتب تفسيري اهل بيت و در صدها روايت تفسيري از اين دست، جاي ترديد ندارد، سخن در حكمت و علت انتخاب اين شيوه از سوي اهل بيت و كاربرد علمي و عملي آن است كه بايد روشن شود. بعضي از قرآنپژوهان معاصر، چونان: علامه طباطبايي، در تفسير الميزان و دكتر محمد صادقي در تفسير الفرقان، از اين روايات تحت عنوان «جري و تطبيق» ياد كردهاند. علامه طباطبايي مينويسد: «روايات در برابر كردن آيات قرآن بر ائمه و دشمنان ايشان، يعني روايات جري و تطبيق در بابهاي گوناگون فراوان است و بسا كه صدها روايت را تشكيل ميدهد ... اين گونه بيانها در سبك تفسيري اهل بيت (ع) ديده ميشود. ايشان آيات قرآن را بر مواردي كه درخور برابر سازيند، برابر ميكردند، اگرچه اين موارد، خارج از مورد نزول باشند، اعتبار عقلي و عرفي نيز با اين عمل ائمه (ع) سازگار است.»34 نويسنده الفرقان، معتقد است كه اين گونه موارد، تفسير مفهوم نيست، بلكه تنها برابركردن و بيان نمونه است. وي مينويسد: «در بسياري از روايات تفسيري ديده ميشود كه در مقام تفسير مفهوم نيستند، بلكه نمونههاي پنهان، آشكار يا مورد اختلاف را بيان كرده، بدون اين كه مفهوم آيه را به خود منحصر كنند؛ زيرا مفهوم آيات حصرپذير نيست. براين اساس، تفسير «نبأ عظيم» و «صراط مستقيم» به اميرمؤمنان (ع) از قبيل جري و تطبيق و بيان مصداق مورد اختلاف است، زيرا اگر «صراط مستقيم» تنها اميرمؤمنان باشند، بايد گفت: پيامبر (ص) در نمازهاي روزانه و شبانه خود، استقرار در راه علي (ع) را ميخواسته است و گويي كه علي (ع) بالاتر از آن حضرت است و تفسير رزق در جمله: «و ممّا رزقناهم ينفقون» به نشر و گسترش علم اهل بيت، بيان نمونة پنهان از مفهوم گستردة رزق است و سزاوار است كه واژه «رزق» علم دين را كه رزق روح انسان است، شامل شود.»35
برخي محققان بر اين باورند كه تمام روايات «تعيين مصداق» تأويل است و گروهي بر اين باورند كه پارهاي تفسير و پارهاي تأويل است. منشأ اين دو نظريه، به تعريفي برميگردد كه هر يك براي «تأويل» دارند. عارف و مفسّر قرآن ميرزا محمد تنكابني (م: 1302 هـ) مينويسد: «مطلقات قرآن، بلكه عمومات همانند مطلقات، در مقام تأويل، انصراف به كاملترين فرد دارند، چه كاملتر در جهت والايي و چه در جهت كاستي. خداوند فرموده است: «وَوَصَّيْنَا الإنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا» احقاف / 15 در روايات آمده كه مراد از انسان در اين آيه، حسين (ع) است و بيگمان، حسين (ع) در شمار كاملترين انسانهايي است كه گام به صحنه وجود نهاده است... مورد ديگر «الصراط المستقيم» است كه مصداق آن در روايات، علي ابن ابيطالب (ع) معرفي و تعيين شده است؛ زيرا او سالكان را به مقصود و مطلوب هدايت ميكند و كسي كه با راهنمايي او سير كند، به هلاكت نميافتد ...»36 ابن تيميّه نيز معتقد است: حقايق عيني و خارجي كه در حوزه مفهوم آيه قرار ميگيرند، تأويل به شمار ميآيند و مطالب و معارف ذهني كه از دلالت الفاظ پديد ميآيد، تفسير ناميده ميشوند: «... معرفت و شناخت تفسير و معناي لفظ و تصور آن معنا در ذهن غير از معنا در ذهن غير از معرفت حقيقت موجود در خارج است كه مراد لفظ و كلام است، زيرا هر لفظي وجود عيني، ذهني، لساني و بياني دارد. كلام لفظي است كه براي او معنايي در قلب وجود دارد و اين، به وسيله خط نوشته ميشود و هرگاه اين كلام شناخته شد و معناي آن در قلب تصور شد، از آن معنا، تعبير به زبان ميشود. همه اينها، غير از حقيقت موجود در خارج است و چنين نيست كه هركسي اولي را بفهمد و بشناسد دومي را نيز بشناسد، چه اين كهاهل كتاب در كتابهاي خود، به اوصاف حضرت محمّد (ص) آشنا بودند، يعني معرفت در كلام، معنا و تفسير آن داشتند و امّا تأويل آن خبرها و صفتها، خود وجود حضرت محمّد (ص) بود كه معرفت حضرت محمّد (ص) برابر با شناخت تأويل آن كلمات و صفات بود. همين گونه انسان، گاه كلمات «حجّ» و مشاعر آن را همچون «بيت»، «مساجد»، «مني»، «عرفه»، «مزدلفه» ميفهمد و معناي آن را ميداند، ولي خود آن مكانها را نميشناسد كه اگر ببيند بگويد: اين همان «بيت» است كه در قول خداوند آمده است: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» آل عمران / 97 و همچنين اين سرزمين، همان است كه در قول خداوند ياد شده: «فاذا أفضتم من عرفات فاذكروا الله ...»37 بقره / 198 گروهي بر اين باورند كه رواياتي كه در آنها نمونه گزيده شده، به دو دستهاندك دستهاي تفسير و دسته ديگر تأويل قرآن به شمار ميآيند. علامه طباطبايي مينويسد: «برابرسازي كه در اصطلاح به معناي حمل آيه بر نمونه آن است، آن جا كه در محدوده دلالت لفظي به كار رود به معناي تفسير است و آن جا كه مصداق، درخور برابر كردن بر مدلول لفظي نباشد، بازهم تأويل به شمار ميآيد. توضيح اين كه اگر موارد برابرسازي، از مصاديق اطلاقها و جزئيات آن دسته مفاهيمي باشند كه از دلالت لفظي آيه استفاده ميشوند، اين در چهارچوب آيه قرار خواهد گرفت، زيرا كه اين نظر داراي ويژگي تفسير است، امّا در مواردي كه بيان نمونه و برابركردن آن، ويژگي فوق را نداشته باشد و مدلول دلالت لفظي نباشد از حدود تفسير خارج و از موارد تأويل و مربوط به حقايق عيني آيات است ... به عنوان مثال تطبيق «صراط مستقيم» در برخي روايات به راه زندگي ائمه (ع) از گونة تفسير بوده و برابركردن آن به اميرالمؤمنين (ع) از موارد تأويل به شمار ميرود.»38 علامه طباطبايي ذيل آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَه» مائده / 35 روايتي را از تفسير قمي ميآورد كه امام در تفسير آيه فرمود: «به وسيله امام به خداوند تقرب بجوييد.» سپس در توضيح ميافزايد: «يعني به وسيله پيروي از امام. و اين از قبيل جري و تطبيق بر مصداق است و بسان اين روايت را ابن شهرآشوب از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده است كه فرمود: «وابتغوا اليه الوسيله» ، آن وسيله من هستم و نزديك به همين معنا در كتاب بصائر الدّرجات از علي (ع) نقل شده و ممكن است كه دو روايت از قبيل تأويل باشد.»39 تفاوتي كه بين روايت نخست (تفسير «الوسيله» به پيروي از امام) و روايت اخير (تفسير «الوسيله» به شخص علي ابن ابيطالب) ميتوان قايل شد اين است كه تفسير «الوسيله» به پيروي امام، ميتواند مدلول لفظ و يكي از مصاديق مفهومي و ذهني به شمار آيد، برخلاف تفسير «الوسيله» به شخص امام كه برابرسازي آيه بر خارج است و در قلمرو مفهوم ذهني آيه نميگنجد.
در بين رواياتي كه گزينش نمونه شده، مواردي وجود دارد كه در آنها اهل بيت تصريح كردهاند كه تفسير قرآن به شيوه «گزينش نمونه» كاري است در جهت تأويل قرآن و بيان بطون آن: 1. در تفسير عياشي ذيل آيه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ ...» (نساء / 59) آمده: «ابوبصير از امام باقر (ع) ميپرسد: مردمان ميگويند: چرا نام علي و اهل بيت او در قرآن يادنشده، چه چيزي مانع از اين كار بوده است؟ امام باقر (ع) فرمود: به آنان بگو! خداوند در قرآن نماز را بر پيامبر (ص) واجب ساخت، ولي نگفت: سه ركعت بخوانند، يا چهار ركعت، تا اين كه پيامبر (ص) براي مردم تفسير كرد و نيز حجّ را دستور داد، امّا نگفت هفت بار طواف كنيد تا اين كه پيامبر (ص) براي آنان تفسير كرد. نيز نازل كرد: «اطيعوا الله و اطيعوا الرّسول و اولي الامر منكم ...» پس اين آيه درباره علي، حسن و حسين (ع) نازل شده است و پيامبر (ص) فرمود: هر كه من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست. و نيز فرمود: شما را به كتاب خدا و اهل بيت خود سفارش ميكنم. من از خدا خواستهام كه ميان آن دو جدايي نيفكند، تا هنگامي كه در كنار حوض بر من وارد شوند و خداوند اين خواسته را به من عطا كرد و فرمود: به آنان چيزي آموزش ندهيد؛ زيرا كه ايشان داناتر از شما هستند. اهل بيت هرگز شما را از مسير هدايت دور نكرده و به گمراهي وارد نميكند. اگر پيامبر (ص) سكوت كرده بود و اهل بيت خود را معرفي نكرده بود، آل عباس، آل عقيل و آل فلان و فلان ادعا ميكردند كه اهل بيت پيامبر (ص) هستند، لكن خداوند در كتاب خود فرمود: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» احزاب / 33) پس علي، حسن، حسين و فاطمه (ع) تأويل اين آيهاند و رسول خدا دست علي، فاطمه، حسن و حسين (ع) را گرفت و آنان را در خانه امّ سلمه گرد آورد و فرمود: پروردگارا! براي هر خانهاي ثقل و اهل بيتي است و ايشان ثقل و اهل بيت من هستند ...»40 2. در تفسير آيه چهارم از سوره يوسف: «يا ابت انّي رأيت احد عشر كوكباً و الشّمس و القمر رأيتهم لي ساجدين» به روايت ابي الجارود از امام باقر (ع) نقل شده است كه امام فرمود: «تأويل رؤياي يوسف اين بود كه او به زودي فرمانرواي مصر خواهد شد، پدر، مادر و برادران وي بر او وارد ميشوند. پس مراد از شمس، مادر يوسف است كه راحيل نام داشت و قمر يعقوب است و امّا يازده كوكب، برادران يوسف هستند. زماني كه بر يوسف داخل شدند، به سجده شكر افتادند كه يوسف (ع) را به آن مقام ديدهاند و اين سجده تنها براي خدا بود.»41 3. حريز از امام باقر (ع) روايت كرده است كه: از آن حضرت درباره جابر پرسيدم، امام در پاسخ من فرمود: «خداوند جابر را رحمت كند، دانش و فهم جابر به پايهاي بود كه تأويل اين آيه را ميدانست: «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ» (قصص/ 85)؛ يعني رجعت را.»42 روايات ديگري نيز بيانگر همين معناست كه ياد همه آنها مايه درازي سخن ميگردد43 و چنانكه پيشتر گفتيم، دستآورد درنگ و دقت در اين روايات اين است كه نمونه گزيني در روايات تفسيري اهل بيت، ذكر تأويل و تبيين بطون قرآن است.
انسان، افزون بر نياز به مجموعه قوانين و تشريع برنامه سعادت، نيازمند الگوهاي عيني و عملي است، الگوهايي كه خود تجسم و آيينه تمام نماي دين و شريعت باشند و تفسير مجسّمي از مكتب، تا پيروان آن دين خود را با مقياس آن الگوها ارزيابي كنند. در رواياتي كه مصداق گزيده شده است، اهل بيت درصدد ارائه الگوهاي عيني و تفسير تجسمي و محسوس قرآن و نزديك كردن آرا و انديشههاي عقلاني و نظري قرآن به حس و شهود و به تعبير ديگر، جلوه دادن مفاهيم به صورت شخص، حادثه و قضيه معين بودهاند. ذيل آيه «... فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (بقره / 137) امام باقر (ع) فرموده است: «مخاطب «آمنتم» علي، حسن، حسين و فاطمه (ع) هستند و اگر مردمان ايشان را الگو قرار دهند و چون آنان ايمان بياورند، هدايت يافتهاند.» گزيدن اين شيوه تفسيري، ريشه در خود قرآن كريم دارد، زيرا كم نيست آياتي كه در آنها، باورها، صفات، خصلتهاي پسنديده يا زشت انساني يا ذكر افراد مشخصي به عنوان نمونه بارز آن صفات و باورها، عرضه شده است و اين شيوه بياني، يكي از شگفتيها و زيباييهاي بياني قرآن به شمار ميآيد، از جمله: 1. «... وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الأحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» يوسف / 22 ـ 21 ... اين گونه براي يوسف در سرزمين مصر، راه قدرت و فرمانروايي را باز كرديم و براي آن كه گزاره خوابها و تمثيلات رؤيا را به او آموزش دهيم، خداوند جهان بر اجراي فرمان و خواسته خود چيره است، ولي بيشتر مردم نميدانند و چون يوسف به توان جسمي رسيد و كمال جواني را بازيافت، به او قضاوت و دانش عطا كرديم، يوسف نيكانديش و نيكخواه مردم بود و ما پاداش مردم نيكانديش را اين چنين عطا ميكنيم. 2. «وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» يوسف / 24 آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نميديد قصد وي ميكرد. اين چنين كرديم تا بدي و فحشا را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود. 3. «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولا نَبِيًّا (٥٤)وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا» مريم / 55 ـ 54 در كتاب آسماني خود، داستان اسماعيل را خاطرنشان كن، اسماعيل با راستي به وعده خود وفا ميكرد و مقام رسالت و نبّوت داشت، خاندان خود را به نماز و زكات فرمان ميداد و در پيشگاه پروردگارش مورد رضايت بود. 4. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» حجرات / 15 در پيشگاه خدا، تنها كساني مؤمناند كه به خدا و رسول ايمان آورده باشند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد كرده باشند، اينانند كه در ادعاي ايمان راستگويند. 5. « نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ، إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الأرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ» قصص / 3 ـ 4 ما از داستان موسي و فرعون، به حق بر تو ميخوانيم براي گروهي كه در پي حقّند و ايمان آورند. فرعون در زمين برتريجويي كرد و اهل آن را به گروههاي گوناگوني تقسيم كرد، گروهي را به ضعف و ناتواني كشاند، پسرانشان را سر ميبريد و زنانشان را [براي خدمت و كنيزي] زنده نگاه ميداشت، او به يقين از مفسدان بود. اين آيات و دهها آيه ديگر، نشان ميدهد كه شيوه تفسير تجسّمي و تبيين مفاهيم در قالب معرفي شخصي كه داراي آن مفاهيم و اوصاف است، شيوه و روش قرآني است. در آيات يادشده، خداوند در مقام برجسته كردن صفت احسان و تصوير سيماي محسنان و نيز انسانهاي مخلص و رهيده از هواها و شهوتها و آنان كه در عهد و پيمان و كردار و رفتار، راستينند، يوسف، اسماعيل و ... برآمده است. سيد قطب از اين ويژگي قرآن كريم چنين ياد ميكند: «قرآن، بسياري از مفاهيم مجرد و حقايق ارزش و معنوي را از طريق الگودهي و تجسم بخشيدن، به مخاطبان خود تفهيم ميكند. نوعي از خيالانگيزي يا صورتگري را ميتوان شخصيت دادن يا تشخّص بخشيدن ناميد، يعني به موجودات بيجان، زندگي و شخصيت بخشيدن يا امور مجرد را در لباس محسوس حيواني و انساني جلوه دادن ...»44 اين ويژگي بيان قرآني، همان چيزي است كه در شناخت انگيزههاي تفسير نمونه گزيني و تطبيقي برابرسازي اهل بيت، به صورت گسترده رخ مينمايد و به چشم ميآيد. مهمترين پرسش كه در اين مقطع مطرح خواهد بود اين است كه آيا، كار برابرسازي و گزين نمونهها براي آيات قرآن، ملاك و معيار دارد و قانونمند است يا خير؟ آيا هركسي اجازه اين برابرسازي را دارد يا خير؟
درنگ در تفسير اهل بيت مينماياند كه حركت تفسيري اهل بيت، در نمونه گزيني براي آيات قرآن داراي ضابطه و معيار بوده است. كشف تمامي آن قواعد و ملاكها، گو اين كه براي ما ميسور نباشد و يا دشوار و مستلزم كندوكاوي گستردهتر باشد، ولي دستيابي به برخي از آن ملاكها كافي است كه ما را به فضاي كلي و سير عمومي روش تفسيري اهل بيت در تفسير قرآن با آوردن نمونه آشنا كند. يكي از شواهد روشن قانونمندي رواياتي كه نمونه گزيني كردهاند، رواياتي هستند كه درباره تفسير نعمت وارد شدهاند. روايات واردشده در تفسير نعمت، چه آن دسته كه ذيل آيات گوناگوني از قرآن مطرح شده و چه آنها كه از چند امام معصوم روايت گرديده است، «نعمت» را به ولايت يا نبوت تفسير كردهاند. 1. جابر ميگويد: «مردي به امام باقر (ع) گفت: مقصود اين آيه چيست: «وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً ...» لقمان / 20 امام فرمود: نعمت ظاهر، پيامبر است و آنچه از معرفت و توحيد خداي عزّوجلّ آورده است و نعمت باطن، ولايت ما اهل بيت است ...»45 2. علي بن ابراهيم به سند خود، از جميل از امام صادق (ع) روايت كرده است كه از آن حضرت، درباره اين آيه پرسيدم: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» تكاثر / 8 امام (ع) فرمود: «از اين امت پرسيده ميشود آنچه را كه خدا از نعمت رسول (ص) و سپس اهل بيت او به ايشان داده است.»46 3. اصبغ بن نباته از علي (ع) روايت كرده است كه امام فرمود: «چه شوماند مردمي كه سنّت پيغمبر (ص) را تغيير دادند و از وصيت او سرتافتند، آيا نميترسند كه بر آنان عذاب فرود آيد؟ پس اين آيه را تلاوت كرد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ،جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ» ابراهيم / 29 ـ 28 و آن گاه فرمود: «قسم به خدا، ما همان نعمتي هستيم كه خداوند ما را به بندگان خود ارزاني داشته است و به وسيله ما رستگار ميشود هركس رستگار شود.»47 اگر به دنبال شناخت ضابطه و ملاكي باشيم كه اين روايات همه براساس آن، نعمت را بر ولايت و نبوت تفسير كردهاند، خواهيم يافت كه اين تفسير، به گونهاي از تفسير قرآن با قرآن مايه گرفته و بر تأييد قرآني تكيه دارد. در معاني الاخبار، از علي (ع) نقل شده است كه در معاني آيه: «اهدنا الصّراط المستقيم ...» فرمود: «خدايا ما را به راه كساني هدايت كن كه به ايشان نعمت توفيق دين و پيروي از خودت عطا فرمودهاي، نه راه آنان كه نعمت مال و سلامتي به ايشان دادي، زيرا بسا ميشود كساني به نعمت مال و سلامتي متنعم هستند، ولي كافر يا فاسقند.» آن گاه اضافه فرمود: «و آنان كساني هستند كه خدا درباره ايشان فرموده است: « وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا» نساء / 69 كسي كه خدا و پيامبر را پيروي كند [در روز رستاخيز] همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده، از پيامبران و صدّيقان و شهداء و صالحان و ايشان رفيقان خوبي هستند.48 چنانكه معلوم است، خداوند در اين آيه مباركه از نبوت به نعمت تعبير كرده است و از طرف ديگر در روايتي از امام صادق (ع) «صديقان» و «شهيدان» به ائمه و «صالحان» به پيروان ائمه تفسير شده است.49 بنابراين، همانگونه كه پيشتر گفتيم، تفسير نعمت به نبوت و امامت و ولايت، برگرفته از خود قرآن است و نشانگر آن است كه روايات تفسيري كه نمونهگزيني كردهاند، مبتني بر نظام و قاعدهاند و مهمترين قاعده آن، هماهنگي با روح كي معارف وحي و برخورداري از تأييدات قرآني است.
در نگاه كساني كه اهل بيت (ع) را چون ساير عالمان ديني در حال قبض و بسط معارف و كاستي و فزوني اطلاعات ميپندارند، وجود نقلهاي ناهمسو و گاه ناسازگار و درخور توجيه است، ولي در انديشه كساني كه دانش اهل بيت را نسبت به معارف وحي، نشأت يافته از چشمه زلال نبوت ميدانند و بر اين باورند كه اين علوم فراتر از ارتباط رايجع و معمول و طبيعي بشري، به گونهاي از راه رسول اكرم (ص) به ايشان منتقل شده است و آنان حجّت خدا در زمين و تبيين گران راستين معارف ديني پس از رسول خدايند و سخن آنان حجّت است، چنانكه پيامبر آنان را عدل قرآن قرار داده است. با اين عقيده، صدور روايات ناهمسو از سوي اهل بيت (ع) توجيهپذير نيست. اكنون ميخواهيم بدانيم كه براساس باور شيعي ميتوان منكر روايات ناسازگار شد يا خير؟ روشن است كه نميتوان وجود پارهاي رويات ناسازگار را در ميان روايات نقل شده از اهل بيت انكار كرد، ولي نكته اساسي در اين جاست كه فرق است ميان روايات صادر شده از اهل بيت با روايات نقل شده از اهل بيت؛ زيرا آنچه امروز در كتابهاي حديثي و تفسير به عنوان روايات تفسيري اهل بيت نقل شده است، چه بسا راوي حديث به دروغ و يا از روي ناآگاهي و اشتباه در فهم مراد امام و يا اشتباه در انتساب، به امام انتساب داده باشد. پس ناگزير بايد فرق گذاشت ميان آنچه به يقين از امام صادر شده است، با آنچه ديگران به امام نسبت دادهاند. به بيان ديگر، در باور اماميه، در روايات اهل بيت، ثبوتاً نميتواند ناسازگاري وجود داشته باشد، هرچند در مرحله اثبات و آنچه در كتابهاي روايي وجود دارد، گاه ناهمسازي ديده شود. افزون بر اين، ممكن است آنچه به عنوان ناسازگاري به ذهن آيد، در حقيقت ناسازگاري نباشد، بلكه توجه به شرايط گوناگون صدور روايت، تفاوت ديدگاه و مورد روايت، تفاوت سطح فهم و نياز پرسش مخاطب و ... سبب گوناگوني بيان دو روايت ذيل يك آيه باشد كه توجه نكردن به آن زمينهها و مسائل جنبي، اين پندار را به وجود آورد كه دو روايت ناسازگارند، در حالي كه بررسي آن دو روايت باتوجه به زمان، مكان، شرايط، مخاطب و ... مجالي براي پندار ناسازگاري باقي نگذارد. به هرحال، آنچه از همين مقدار ميتوان نتيجه گرفت اين است كه صرف انتساب روايت به اهل بيت (ع) هرگز بدان معنا نيست كه روايت بيچون و چرا سخن اهل بيت تلقّي شود و مورد استناد و استشهاد و عمل قرار گيرد، بلكه پذيرش يك حديث و قبول انتساب آن به اهل بيت (ع) ملاكهايي دارد كه پارهاي مربوط به دانش رجال و پارهاي مربوط به علم درايه و پارهاي مربوط به برابرسازي احاديث با روح كلي قرآن و معارف ديني است. روشن است كه استقصاي همه اين ملاكها در اين مقاله نميگنجد، ولي به بخشي از دليلهاي وجود روايات ناهمسان ميتوان اشاره داشت: الف. جعل در برخي روايات تفسيري: باتوجه به جايگاه ديني و اجتماعي اهل بيت (ع) در عصر حيات و حتّي در دورههاي بعد و باتوجه به وجود روايات بسيار دو گروه، در زمينه اعتبار سخن اهل بيت (ع) روشن است كه دگرانديشان براي موجه جلوه دادن باورهاي ساختگي خود و نيز مخالفان براي مخدوش كردن چهره علمي اهل بيت (ع) و ايجاد تفرقه ميان پيروان ايشان، انگيزه زيادي براي ساختن حديث و نسبت دادن مطالب دروغ به اهل بيت (ع) داشتهاند، چه اين كه مانند اين مطلب از سوي دشمنان نسبت به شخص رسول اكرم (ص) به كار گرفته شد، تا آن جا كه پيامبر (ص) به روشني اعلام داشت: «جعلكنندگان حديث و نسبتدهندگان روايات دروغ و ساختگي، عليه من زياد شدهاند.»50 ب. نقش زمان در تفسير اهل بيت (ع): شرايط سياسي حاكم بر دورههاي زندگي ائمه (ع) را نيز در ارزيابي روايات تفسيري اهل بيت نبايد ناديده گرفت، زيرا به حسب شواهد تاريخي، زمانهايي بر اهل بيت گذشته است كه ايشان ناگزير بودهاند در بيان حقايق ديني، مصالح را رعايت كنند و گاه سخني موافق با فضاي فكري، اعم از فقهي، كلامي، تفسيري و ... بگويند. از اين جهت در بحث از تفسير اهل بيت، تاريخ زندگي اهل بيت در ابعاد سياسي و اجتماعي و ميزان آزادي آنان در گفتار و نشر معارف دين و جريانهاي فكري حاكم بر هر دوره و نيز آيات تفسير شده از سوي اهل بيت و ارتباط مفهوم و تفسير آن آيه با اوضاع سياسي فرهنگي جامعه اسلامي در آن روز، اموري هستند كه بدون ملاحظه آنها از سوي پژوهشگر، نتايج و دستآوردهاي يقيني در تفسير اهل بيت و از جمله ثابت كردن ناسازگاري آرا امكان ندارد.51 ج. تفسير وجوه قرآن: بيانهاي گوناگون، گاه به تبيين دو چهره و دو وجه از وجوه قرآن برميگردد؛ زيرا باتوجه به دانش عميق و همه سويه اهل بيت به بطون و تأويلهاي قرآني (كه خاص ايشان است و اگر ديگران به برخي از آن دانشها دست پيدا ميكنند به نوعي به دانش اهل بيت بازميگردد) گاهي بيان تفسيري مربوط به اظهار بطون و تأويل است، لكن ناآگاهان ميپندارند با بيان ديگر ناسازگار است. حمادبن عثمان همين موضوع، يعني وجود اختلاف در ميان روايات رسيده از اهل بيت را از امام صادق (ع) پرسيده است كه متن پرسش و پاسخ به اين گونه است: «به امام صادق (ع) عرض كردم: روايات شما گوناگون به دست ما ميرسد. امام (ع) فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است، كمترين رسالتي كه بر دوش امام قرار دارد، آن است كه بر هفت وجه از وجوه قرآن فتوا دهد. و سپس اين آيه را خواند: «هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ» (ص / 39)52 چنانكه گفتيم، اين روايت يكي از عوامل اختلاف و يا به ظاهر ناسازگاري روايات را تفسير وجوه گوناگون قرآن، معرفي كرده است. براي روشنگري هرچه بيشتر اين كه چگونه تفسير وجوه گوناگون، اختلاف بياني در روايات را پديد ميآورد، به يك نمونه از اين موارد اشاره ميكنيم: در تفسير آيه: «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا» (مائده / 32) حمران ميگويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: معني اين آيه چيست و چگونه كشتن يك نفر به مانند كشتن تمام انسانهاست؟ امام (ع) در پاسخ فرمود: «كشنده يك انسان در جايي از دوزخ جاي ميگيرد كه شدّت عذاب آن به همان اندازه است كه اگر تمام مردمان را كشته بود.»53 ولي وي، در روايت سماعه از امام صادق (ع) امام در تفسير همين آيه فرموده است: «... هرگاه كسي شخصي را از هدايت خارج كند و به گمراهي بكشاند، گويي او را كشته است و اگر او را از گمراهي به مسير هدايت سوق دهد او را زنده كرده است.»54 در اين دو روايت، در روايت اوّل واژه «قتل» در آيه مباركه به معناي كشتن به كار رفته و مقصود آيه معرفي شده است، با اين كه در روايت دوّم «قتل» به معناي گمراهي و «حيات» به معناي هدايت دانسته شده و ناهمساني اين دو معنا با يكديگر روشن است. ولي اگر به سومين روايت رسيده در تفسير آيه توجه شود، مطلب كاملاً حل ميشود و معلوم ميگردد كه چگونه هر دو روايت ميتواند تفسير و تبيين آيه مباركه باشد و چه بسا وجوه ديگري نيز ميتواند جزء مفهوم و معناي آيه قرار بگيرد: فضيل بن يسار ميگويد: «از امام باقر درباره قول خداوند در قرآن پرسيدم: «و من احياها فكانّما احيا النّاس جميعاً ...» امام (ع) در پاسخ فرمود: يعني كسي را از سوختن و غرق شدن نجات دهد. گفتم: اگر او را از گمراهي به هدايت راهنمايي كند چگونه است؟ امام (ع) فرمود: آن تأويل برتر آيه است.»55 شايد با اين مثال، نقش تبيين وجوه و بطون گوناگون قرآن در ناهمساني و گوناگوني بيان روايات تفسيري روشن شده باشد. د. سطحها و نيازهاي گوناگون مخاطبان: گوناگوني مخاطبان و شايستگي آنان يكي ديگر از علتهاي اختلاف تفسيري اهل بيت است، چنانكه گوناگوني مخاطب در ديگر موضوعها باعث اختلاف در بيان روايات شده است. عبدالله بن سليمان از امام صادق (ع) پرسيد: «آيا خداوند همان گونه كه بر سليمان افاضه فرموده است بر شما افاضه كرده است؟ امام (ع) فرمود: آري [سليمان چنين بود] هرگاه كسي مسألهاي را از وي ميپرسيد، پاسخ ميشنيد، شخص ديگر همان مسأله را ميپرسيد، به گونه ديگر پاسخ دريافت ميداشت و سوّمي نيز جوابي غير از آنچه براي نفر اوّل و دوّم گفته بود ميشنيد. سپس امام صادق (ع) افزود: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب.» گفتم: اصلحك الله! آيا هنگامي كه امام پاسخ طرف را ميگويد: او را ميشناسد؟ امام فرمود: سبحان الله، مگر قول خداوند را نشنيدهاي: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» حجر / 75 و ايشان ائمه هستند. «وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ» حجر / 76 كه هيچ گاه از اين مسير خارج نميشوند. سپس برايم فرمود: آري، وقتي به شخصي نگاه كند او را و حقيقت [خط مشي، سرشت و ...] او را و رنگ او را تشخيص ميدهد، اگر چه صداي آن شخص را از پشت ديوار بشنود.»56 گوناگوني مخاطبان از زواياي گوناگون درخور توجه است: گاهي مخاطب، توان ذهني دريافت مطلبي را ندارد و مطلب براي او سنگين و غير درخور هضم است و گاهي مخاطب در جهت مخالف باورهاي ائمه قرار داشته و امام (ع) وي را شايسته و امين و طالب حق نميدانسته، تا آنچه را كه با دوستان و شاگردان مؤمن در ميان ميگذاشته، با او مطرح كند و براين اساس، شيوه بيان تغيير ميكرده است. از شواهد اين مورد ميتوان به دو روايت تفسيري كه در ذيل آيه 203 بقره آمده است، اشاره كرد: «فمن تعجّل في يومين فلا اثم عليه و من تأخّر فلا اثم عليه لمن اتّقي ...» امام باقر (ع) «تقوا» در اين آيه را در دو روايت كه يكي به طريق «حماد» و ديگري به طريق «سلام بن مستنير» وارد شده است، به پرهيز از «صيد»، «رفث»، «فسوق»، «جدال» و ساير محرمات احرام تفسير كرده است.57 لكن در روايت ابوحمزه ثمالي، از شاگردان خاص امام سجّاد و امام باقر (ع) و محرم اسرار آنان، چنين آمده است: امام باقر (ع) فرمود: سوگند به خدا مقصود شما [شيعيان] هستيد، زيرا كه پيامبر (ص) فرمود: بر ولايت علي (ع) جز تقواپيشگان ثابت نميمانند.»58
فراگيرترين و اساسيترين راهي كه د رجهت برطرف كردن ناسازگاري و داوري درباره روايات ناسازگار وجود دارد و اهل بيت خود نيز به اين راه سفارش كرده و تأكيد داشتهاند، عرضه روايات تفسيري به قرآن است، تا روايات نشأت يافته از معدن دانش عترت از غير آن بازشناخته شود و از ميان روايات ناسازگار، هر يك كه به شكلي ناسازگار با قرآن و ظاهر آن باشد بايد كنار گذاشته شود. روايات بسياري است كه از طريق خود ائمه وارد شده و براي سنجش درستي و نادرستي روايات تفسيري، عرضه روايت به قرآن را به عنوان راه حل پيشنهاد ميكند و از آنها با نام روايات «عرضه حديث بر قرآن» ياد ميشود كه ما اكنون درصدد بيان آنها نيستيم و به يك روايت كه از امام باقر (ع) روايت شده است بسنده ميكنيم. امام باقر (ع) در اين روايت، چگونگي عرضه مسائل و از جمله حديث بر قرآن را به كار گرفته است، تا ديگران نيز به همين شيوه در كار عرض روايات بر قرآن، مشي كنند: ابوالجارود روايت كرده است كه امام باقر (ع) فرمود: «هرگاه چيزي را برايتان بيان كردم، دليل و مدرك آن را در كتاب خدا، از من بخواهيد.» در همين اثنا امام (ع) روايتي از پيامبر (ص) نقل كرد كه رسول اكرم (ص) از «قيل و قال»، «از بين بردن مال» و «بسيار پرسيدن» بازداشتهاند. كسي از امام (ع) پرسيد: اي فرزند پيامبر خدا، اين امور كه از پيامبر (ص) نقل كرديد، در كجاي قرآن است؟ امام باقر (ع) پاسخ داد: خداوند عزّوجلّ ميفرمايد: «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ» نساء / 114 «وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا ...» نساء / 5 «... لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ...»59 مائده / 101 در اين روايت امام باقر (ع) عرضه حديث به قرآن را در عمل انجام داده و به ديگران آموخته است. نكتهاي كه بايد از نظر دور نداشت، اين است كه عرض حديث به قرآن نيز كاري آسان و سطحي نيست، بلكه به خبره بودن در فهم حديث و قرآن نياز دارد. و همين روايت كه آورديم گواه روشني است بر اين كه پيش از استدلال امام به سه آيه ياد شده ، به عنوان مدرك حديث پيامبر (ص) ذهن همگان بدان راه نمييافت، ولي پس از استناد امام و توجه دادن به آن آيات، انسان به خوبي درمييابد كه چگونه ميتوان مدرك اين حديث را در قرآن بازيافت.
1. شيرازي، صدرالدين محمد، مفاتيح الغيب، تصحيح محمد خواجوي، چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363/547. 2. تفسير امام حسن عسكري (ع) / 473 ـ 475. 3. مانند روايتي كه در تفسير برهان از امام صادق (ع) در تفسير و سبب نزول «معوذتين» به اين شحر نقل شده است: امام صادق (ع) فرمود: ايا ميداني معني معوّذتين چيست و در چه چيزي نازل شده است؟ لبيدبن اعصم يهودي پيامبر (ص) را جادو كرد. آن گاه اين دو سوره نازل شد. ابوبصير عرض كرد: آيا سحر او بر پيامبر (ص) تأثير گذارد؟ امام فرمود: پيامبر (ص) احساس ميكرد كه آميزش جنسي ميكند، با اين كه چنين نبود. وقتي به طرف در ميرفت نميديد. تا اين كه با دست خود آن را لمس ميكرد. بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، (چاپ سوم: قم، اسماعيليان، بيتا)، 4/529. 4. مظفر، محمدرضا، اصوال الفقه، چاپ دوّم: نجف، دارالنعمان، 1386 هـ ، 2/69. 5. طباطبائي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، چاپ سوم: قم، اسماعيليان، 1391 هـ ، 8/141. 6. ابوحامد محمدبن محمد غزالي، المستصفي من علم الاصول، چاپ سوم: قم، دارالذخائر، 1368، 1/149. 7. همان، 1/151. 8. فخر رازي، محمدبن عمر، المحصول في علم اصول الفقه، چاپ اوّل: بيروت، دارالكتب العلميّه، 1408 هـ ، 2/193 ـ 209. 9. مجله «الازهر» ، جلد هفتم / 67 به نقل از: مباني و روشهاي تفسيري، عميد زنجاني / 67. 10. انصاري، شيخ مرتضي، فرائد الاصول، قم، مصطفوي، 1374 / 88 ـ 95. 11. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، 2/69. 12. طوسي، محمدبن حسن، التّبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التّراث العربي، بيتا، 1/6. 13. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 10/351. 14. همان، 7/415. 15. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصرخسرو، 7 ـ 8/204. 16. خزاعي نيشابوري، حسين بن علي، روض الجنان و روح الجنان، قم، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، 1404، 4/22. 17. عسكري، مرتضي، نقش ائمه در احيا دين، چاپ دوم: تهران، مجمع علمي مهر، 1370، 7/64. 18. خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، چاپ سوّم: بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1394 هـ / 398. 19. عميد زنجاني، عباسعلي، مباني و روشهاي تفسيري، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1373 / 196. 20. فاضل لنكراني، محمد، مدخل التفسير، چاپ دوّم: قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1413 / 173 ـ 176. 21. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 9/220. 22. امين، حسن، دائره المعارف الاسلاميّه الشّيعه، چاپ دوّم: بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1401 ، 3 / 46 ـ 52. 23. كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، تصحيح علياكبر غفاري، چاپ سوّم: تهران، دارالكتب الاسلاميّه، 1388 ، 2/599. 24. صبحي صالح، نهجالبلاغه، چاپ اوّل: بيروت، 1378 / 61، خطبه 18. 25. مجلسي، محمّدباقر، بحارالانوار، چاپ سوّم: بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403 هـ، 92/81. 26. شيرازي، صدرالدين، مفاتيح الغيب / 40. 27. سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد انصاري، چاپ اوّل: قم، هادي، 1415، 2/647. 28. صبحي صالح، نهجالبلاغه / 465، نامه 77. 29. قرطبي، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، چاپ دوّم: تهران، ناصرخسرو، بي تا، 1/213. 30. بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، 1/65. 31. طبري، محمدبن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1409 هـ ، 1/166. 32. صائني، محمدمهدي، مجله كيهان انديشه، قم، مهر و آبان، 1371، شماره 44، مصاحبه پيرامون روشهاي تفسير قرآن. 33. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 1/14. 34. صادقي، محمد، الفرقان في تفسير القرآن، 1/5. 35. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 1/41. 36. محمدرشيد رضا، تفسير المنار، چاپ دوّم: بيروت، دارالمعرفه، بي تا، 3/195 به نقل از: تفسير سوره حمد، ابن تيميه. 37. عميد زنجاني، عباسعلي، مباني و روشهاي تفسيري / 127. 38. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 5/333. 39. همان، 1/41. 40. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1/339. 41. همان، 2/147. 42. روايات ديگر در اين زمينه را ميتوان در اين منابع يافت: تفسير عياشي، 1/147 و 181 و 49 و 2/56؛ تفسير قمي، 1/247؛ تفسير نورالثقلين، 1/315. 43. كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 1/344. 44. سيدقطب، آفرينش هنري در قرآن، ترجمه محمدمهدي فولادوند، چاپ دوّم: تهران، بنياد قرآن، 1360 / 82. 45. بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، 3/376. 46. همان، 4/502. 47. همان، 2/378. 48. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني، 1/62. 49. فيض كاشاني، محمدبن مرتضي، تفسير صافي، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1/468. 50. 51. براي آگاهي بيشتر از نقش ين دو عامل در اختلاف روايات رسيده از ائمه رجوع شود به: فرائد الاصول، شيخ مرتضي انصاري، قم، مكتبه المصطفوي، بي تا / 93. 52. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي، 1/13. 53. بحراني سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، 1/463. 54. همان، 1/463. 55. كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 2/168. 56. صفارقمي، محمدبن حسن، بصائر الدّرجات في فضائل آل محمد، 381؛ كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 1/364. 57. عياشي سمرقندي، محمدبن مسعود، تهران، اسلاميه / 99 ـ 100. 58. همان. 59. كليني، محمدبن يعقوب، الاصول من الكافي، 1/48.